ناشناخته‌ها   2011-06-27 14:29:23

دوستی بیست و چند ساله‌ای با محاکمه‌ی نابرابری به پایان خود رسید. راه دیگری نبود. پایان گاهی تنها نقطه‌ی عادلانه‌ای است که باید گذاشت بر متنی. گناه اما از جامعه‌ی بیمار ماست که نه تنها در این سه دهه و اندی بلکه بسیار پیش از این بخل و جهل و پیش داوری را در متن خود نهادینه کرده‌است. تمام این سالهای اخیر سعی کرده بودم که ناهم‌گونی‌ها را به دلایلی ربط دهم، بهانه‌ای برایشان بیاورم و دفاعیه‌ای برایشان تصور کنم. این گفت و آن گفت. نشنیدم و نخواستم بشنوم حرفم حرف دوست داشتن بود و چشم‌پوشی. ولی همیشه، همیشه جرقه‌ای ابری را ازهم می‌گسلاند و بارانی می‌زند و هوا که پاک و آسمان که صاف شد ناگزیری که ببینی . ندیدن دیگر غیرقابل باور است. باورمان شکسته که شد فرو‌می‌ریزد آنچه باید. تاسف تنها احساسی است که باقی می‌ماند برای من... فقط تاسف. نه خشم و نه پشیمانی از باور چندین ساله‌ام. آن روزها با آن باور زندگی کردم و حالا بدون آن. می شود هنوز هم نفس کشید. تا شقایق هست زندگی باید کرد.


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات